ایمان و آرامش روح
ایمان و هدف به هر صورت که باشد اثر «آرامبخش» معجزهآسای خود را دارد، به انسان وزن میدهد، زیانها و از دست دادن سرمایهها را توجیه میکند، افق آینده را روشن میسازد و نور امید به زندگی انسان میپاشد و بر نیروی فعالیت او میافزاید و به پایداری دعوت میکند.
ولی باید توجه داشت نقطه اتکای روح و فکر انسان هنگامی میتواند این اثر را به طور عالی به او ببخشد که خود یک نقطه ثابت و غیر متزلزل باشد، به این معنی که دست تحول به سوی آن گشوده نشود.
هدفهای مادی و آنچه بر محور ماده متغیر میگردد، از این خاصیت بی بهرهاند، آنها خودشان تکیه گاه میخواهند، چگونه میتوانند تکیه گاه افکار و ارواح ما گردند.
آلبرت اینشتاین نابغه عصر ما در عین اینکه او خودیک فرد مذهبی است، ولی مذهبش- به گفته خودش- با مذاهب مردم عادی تفاوت دارد، پیدایش بسیاری از مذاهب را معلول انگیزههای خاصی از جمله کمبودهای روانی انسان میداند و در این باره سخنی دارد که در این بحث قابل استنتاج است.
او درباره چگونگی پیدایش «مذهب اخلاقی» (مذهبی که بر اثر کمبودهای اجتماعی به وجود آمده نه بر اثر مطالعه اسرار کاینات و آفرینش) میگوید:«خصیصه اجتماعی بشرنیز یکی از تبلورات مذهب است، یک فرد میبیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان میمیرند و یک یک اطراف او را خالی میکنند.
پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکا و امید داشتن به کسی، زمینه قبول «خدا» را در او ایجاد میکند.»1 اینشتاین در این سخن ناخودآگاه به این حقیقت اعتراف کرده که موضوعات متغیر و متحول نمیتواند تکیه گاه روحی انسان باشد و انسان گمشده خود را در آنها بیابد بلکه این «تکیه گاه آرام بخش» باید حتماً یک مبدأ ثابت فناناپذیر وطبعاً مافوق جهان ماده بوده باشد.
اینجاست که نقش ایمان به یک مبدأ مافوق طبیعی، یک مبدأ لایتغیر ابدی و ازلی در آرامش روحی انسانها، روشن میگردد.
جالب توجه اینکه حتی «ماتریالیستها» بدون توجه، به این حقیقت اعتراف کرده و روی اثر آرام بخشی «ایمان» صحه گذاردهاند، زیرا میدانیم آنها این سخن را بارها تکرار میکنند که:
اعتقاد به مبدئی به نام خدا زائیده «ترس» بشر است، برتراند راسل به تقلید از ماتریالیستهای پیش از خود میگوید «گمان میکنم منشأ مذهب قبل از هر چیز دیگر، ترس و وحشت انسان باشد، ترس از بلاهای طبیعی، ترس از آسیبی که دیگران ممکن است به او برسانند و ناراحتی هایی که بعد از انجام اعمال خلاف که بر اثر طغیان شهوات از وی سر زده، دست میدهد- سپس اضافه میکند- مذهب از شدت این خوف و ناراحتی میکاهد»1 این سخن گرچه ارزش فلسفی ندارد، زیرا میدانیم اعتقادبه چنان مبدئی قبل از آنکه معلول «ترس از حوادث اتفاقی طبیعی»، باشد معلول درک «حوادث منظم دائمی» و «نظام غیر قابل انکار کائنات» است که انسان در هر عصری به قدر شایستگی خود از آن اطلاعاتی داشته است خواه این اطلاعات محدود باشد و یا وسیع.
ولی این سخن به هر حال بازگو کننده این واقعیت است که ایمان به چنان مبدئی میتواند انسان را در غلبه بر ترس و وحشت و اضطراب یاری کند.
نکته قابل توجه دیگر اینکه کمونیستها که سر سختترین مخالفان ایمان مذهبی و عقیده به جهان ماورای طبیعی هستند و با مذاهب نه تنها به عنوان یک ایدئولوژی فلسفی مخالفند بلکه به عنوان یک مانع تاکتیکی نیز بر سر راه اهداف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود، مبارزه میکنند، باز نتوانستهاند اثر آرام بخشی ایمان به خدا را انکار کنند منتها آن را در لفافه «تخدیر» جلوه داده و مذهب را به اصطلاح افیون تودهها میدانند
از این دو طرز تفکر کدامیک آرام بخشتر است؟
ولی باید توجه داشت نقطه اتکای روح و فکر انسان هنگامی میتواند این اثر را به طور عالی به او ببخشد که خود یک نقطه ثابت و غیر متزلزل باشد، به این معنی که دست تحول به سوی آن گشوده نشود.
هدفهای مادی و آنچه بر محور ماده متغیر میگردد، از این خاصیت بی بهرهاند، آنها خودشان تکیه گاه میخواهند، چگونه میتوانند تکیه گاه افکار و ارواح ما گردند.
آلبرت اینشتاین نابغه عصر ما در عین اینکه او خودیک فرد مذهبی است، ولی مذهبش- به گفته خودش- با مذاهب مردم عادی تفاوت دارد، پیدایش بسیاری از مذاهب را معلول انگیزههای خاصی از جمله کمبودهای روانی انسان میداند و در این باره سخنی دارد که در این بحث قابل استنتاج است.
او درباره چگونگی پیدایش «مذهب اخلاقی» (مذهبی که بر اثر کمبودهای اجتماعی به وجود آمده نه بر اثر مطالعه اسرار کاینات و آفرینش) میگوید:«خصیصه اجتماعی بشرنیز یکی از تبلورات مذهب است، یک فرد میبیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان میمیرند و یک یک اطراف او را خالی میکنند.
پس آرزوی هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتکا و امید داشتن به کسی، زمینه قبول «خدا» را در او ایجاد میکند.»1 اینشتاین در این سخن ناخودآگاه به این حقیقت اعتراف کرده که موضوعات متغیر و متحول نمیتواند تکیه گاه روحی انسان باشد و انسان گمشده خود را در آنها بیابد بلکه این «تکیه گاه آرام بخش» باید حتماً یک مبدأ ثابت فناناپذیر وطبعاً مافوق جهان ماده بوده باشد.
اینجاست که نقش ایمان به یک مبدأ مافوق طبیعی، یک مبدأ لایتغیر ابدی و ازلی در آرامش روحی انسانها، روشن میگردد.
جالب توجه اینکه حتی «ماتریالیستها» بدون توجه، به این حقیقت اعتراف کرده و روی اثر آرام بخشی «ایمان» صحه گذاردهاند، زیرا میدانیم آنها این سخن را بارها تکرار میکنند که:
اعتقاد به مبدئی به نام خدا زائیده «ترس» بشر است، برتراند راسل به تقلید از ماتریالیستهای پیش از خود میگوید «گمان میکنم منشأ مذهب قبل از هر چیز دیگر، ترس و وحشت انسان باشد، ترس از بلاهای طبیعی، ترس از آسیبی که دیگران ممکن است به او برسانند و ناراحتی هایی که بعد از انجام اعمال خلاف که بر اثر طغیان شهوات از وی سر زده، دست میدهد- سپس اضافه میکند- مذهب از شدت این خوف و ناراحتی میکاهد»1 این سخن گرچه ارزش فلسفی ندارد، زیرا میدانیم اعتقادبه چنان مبدئی قبل از آنکه معلول «ترس از حوادث اتفاقی طبیعی»، باشد معلول درک «حوادث منظم دائمی» و «نظام غیر قابل انکار کائنات» است که انسان در هر عصری به قدر شایستگی خود از آن اطلاعاتی داشته است خواه این اطلاعات محدود باشد و یا وسیع.
ولی این سخن به هر حال بازگو کننده این واقعیت است که ایمان به چنان مبدئی میتواند انسان را در غلبه بر ترس و وحشت و اضطراب یاری کند.
نکته قابل توجه دیگر اینکه کمونیستها که سر سختترین مخالفان ایمان مذهبی و عقیده به جهان ماورای طبیعی هستند و با مذاهب نه تنها به عنوان یک ایدئولوژی فلسفی مخالفند بلکه به عنوان یک مانع تاکتیکی نیز بر سر راه اهداف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود، مبارزه میکنند، باز نتوانستهاند اثر آرام بخشی ایمان به خدا را انکار کنند منتها آن را در لفافه «تخدیر» جلوه داده و مذهب را به اصطلاح افیون تودهها میدانند
از این دو طرز تفکر کدامیک آرام بخشتر است؟
چرا بعضی در زندان، در هنگام مرگ و حتی در برابر چوبه دار و تیغه گیوتین، آرامش خود را حفظ میکنند، در حالی که بعضی دیگر در قصرهای مجلل و با داشتن همه گونه وسائل ظاهری، ناراحت و پریشان به نظر میرسند؟!
چرا بعضی در برابر ناملایمات کوچک، فوراً دست به سوی وسائل انتحار میبرند، ولی بعضی دیگر همچون کوه، در برابر سختترین حوادث زندگی ایستادگی به خرج میدهند؟
چرا بعضی حتی با داشتن اعضای ناقص، یا محرومیتهای جانکاه دیگر، با نشاطند، ولی بعضی با نداشتن هیچ یک از اینها و ظاهراً بدون هیچ دلیل، در رنج و عذابند؟
صفحات: 1· 2