اصول حاکم برتبلیغات انتخاباتی از چشم انداز دینی
انتخابات هر چند به سبك متداول، يك پديده غربي به شماره مي رود ولي در گذشته تاريخ، تحت عنوان بيعت مردم با حاكم مطرح بوده است.
البته محتواي بيعت، امري فراتر از راي بوده است به گونه اي كه فرد بيعت كننده متعهد مي شده كه از حاكم اطاعت بي چون و چرا كرده و معصيت و مخالفت او را جايز نشمارد.
به هر حال در مقوله انتخابات و تبليغات انتخاباتي بايد اصولي را مراعات كرد كه اين اصول بر اميال و خواسته هاي شخصي و جناحي حاكم بوده و نبايد به فراموشي سپرده شود. ما در اين مقاله به صورت گذرا به اصول حاكم بر تبليغات انتخاباتي با توجه به معيارهاي ديني اشاره مي كنيم.
1- اصل صداقت
دروغ در اسلام بسيار مورد نكوهش قرار گرفته تا جايي كه در روايت از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رسيده است كه فرمودند: المؤمن اذا كذب من غير عذر لعنه سبعون الف ملك و خرج من قلبه نتن حتي يبلغ العرش …; «مؤمن موقعي كه بدون عذر شرعي دروغ مي گويد، 70 هزار فرشته او را لعنت مي كنند و بوي تعفني از قلب او خارج مي شود تا به عرش مي رسد.» (1همچنين دروغ آثار منفي بي شماري در جامعه به جاي مي گذارد (از سلب اعتماد عمومي گرفته تا خرد شدن شخصيت گوينده) بنابراين بايد مساله راست گوئي در تبليغات انتخاباتي، مورد توجه همه عزيزان قرار گيرد.
البته لازم نيست كه انسان هر حرف راستي را بگويد ولي لازم است آنچه را كه مي گويد راست بگويد تا مردم براساس صدق و صفا طبق اظهارات كانديداهاي محترم تصميم بگيرند.
اصول حاکم برتبلیغات انتخاباتی از چشم انداز دینی،محمد ترسلی
ادامه دارد…
هستي شناسي در انديشه غربي
در سرزمين غرب انديشمندان بزرگ و صاحب نظران سترگي برخاستند و در موضوع خداشناسي و هستي شناسي تحقيقات مؤثري انجام دادند؛ و ليكن برخي از عوامل درون ديني و علل برون ديني موجب شد گروه كثيري از متفكران غربي عصر جديد، مطالبي را در موضوع هستي شناسي مطرح كنند كه شايد بسياري از آنها واقع بينانه نباشد. اتكاي اين دسته از انديشمندان به حس و تجربه و پشتپا زدن آنها به معارف عقلي، فطري، قلبي و وحياني و همه معارف غير حسي و غير تجربي باعث شد كه آنان احياگر انديشه الحادي و مجدِد شرك مشركان در مقابل توحيد انبياي ابراهيمي (حضرت موسي، عيسي(عليهماالسلام) و حضرت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم) به شمار آيند. اعترافِ معقول و منصفانه مورخان مغرب زمين حكايت از آن دارد كه آنچه امروزه در غرب به واسطه بسياري از صاحب نظران آنان تبيين و تبليغ ميشود و تقريباً تفكر غالب بر انديشه هاي مردم آن ديار است و پيروان زيادي را به سوي خود سوق داده، همان افكاري است كه مخالفان انبياي ابراهيمي در مقابل پيامبران و رسولان الهي بر زبان خود جاري ميساختند. در داستانهاي انبيا در قرآن كريم، مطالبي از دشمنانشان در همين باره آمده كه به گوشهاي از آن اشاره ميشود. عده اي به حضرت موسي(عليهالسلام) پيشنهاد دادند كه براي ما خدايي همانند بتهاي بتپرستان قرار ده و موساي كليم فرمود: شما گروهي هستيد كه ناداني ميكنيد؛ (و جاوزنا ببني اسرائيل البحر فَأتوا علي قومٍ يعكفون علي أصنامٍ لهم قالوا يا موسي اجْعل لنا إلهاً كما لهم الهةٌ قال إنّكم قوم تجهلون)و آنگاه كه حضرتش به كوه طور رفتند، در غياب او، مردم با دسيسه سامري گوساله پرست شدند و در پاسخ به دعوت هارون، جانشين حضرت موسي(عليهالسلام) گفتند: ما هرگز از پرستش گوساله دست بر نخواهيم داشت.
در زمان حضرت عيسي(عليهالسلام) نيز وقتي آن پيامبر الهي گفت: اي فرزندان اسرائيل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم، توراتي كه پيش از من بوده را تصديق ميكنم و به فرستادهاي كه پس از من ميآيد و نام او احمد است بشارت ميدهم، پس وقتي كه براي آنان دلايل روشن و آشكار آورد، دشمنان او گفتند اين سحري آشكار است. اين گروه همه تلاش خويش را در مقابل انبيا به كار گرفتند تا نور الهي را خاموش كنند، غافل از آنكه خداوند بر خلاف ميل آنان نور خويش را به اتمام ميرساند.
مخالفان انبيا بزرگترين معجزات آنان را منكر ميشدند، چون نميخواستند در عالم ماوراي ماده تفكر كنند، بلكه دوست داشتند همه چيز حتي خدا، در عالم ماده خلاصه شود.
تحقيقاً انديشه معاندان و مخالفان انبياي ابراهيمي در قرون گذشته، امروزه در غرب ظهور كرده و ميكوشد ريشه هستي شناسي و مبدأ عالم را به ماده و امور مادي پيوند دهد. غالب سخنان متفكران غرب و انديشههاي غربي در اين موضوع همان چيزي را بيان ميكند كه اصل و ريشه آن به تفكر الحادي مخالفان انبيا برمي گردد، نه به سخنان انبياي الهي.
انبيا و رسولان الهي عقايد و افكار خويش را به روشني بيان ميكردند، به گونه اي كه سخنانشان براي همه اقشار مردم قابل فهم بود. يكي از ويژگي هاي بارز همه انبياي الهي پرهيز از ابهامگويي بود، چون مسير و هدف آنان روشن بود و ضرورتي در مغلق گويي نمي ديدند. مبهم گويي براي غير خواص نه تنها هدايتگر نيست، بلكه در بسياري از موارد گمراه كننده است.
تفكر الحادي غالباً در لفّافه اغلاق و ابهام بيان ميشود تا مخاطب چيزي را نفهمد يا از فهم دقيق آن عاجز ماند. در آثار غالب انديشمندان غربي كه به موضوع هستيشناسي پرداخته شده اين ويژگي وجود دارد، در اين باره مسائل غير برهاني و نامعقولي گفته شده كه به برخي از آنها اشاره ميشود.
عده اي از آنان، مانند گابريل مارسل و ياسپرس دلايل اثبات وجود خدا را مطلقاً باطل دانسته و گروهي چون ژان پل سارتر اصل وجود خدا را منكر شده و گفتهاند: انسان در جهان تهي از خدا زندگي ميكند. بعضي، چون بارث و كييركگور وجود خدا را در حد تجربه ديني پذيرفته و اثبات عقلاني آن را رد كردهاند. دستهاي ديگر، چون تيليش و اتباع او معبود را از خالق تفكيك نموده و الوهيت را از ربوبيت جدا فرض كردهاند. گروهي مثل كانت و لاك اثبات حق و خدا را به براهين اخلاقي تنزّل دادهاند. پيروان الحادي هگل، چون فوئر باخ، ماركس و انگلس اعتقاد به وجود خدا را نوعي تحميل انضباط و رفتار بر خويشتن و از خود بيگانگي پنداشتند و بالاخره فرقهاي از آنان چون اسپينوزا و لايب نيتس خدا را به صورت وجودي كلي و مطلق معرفي نمودند. فرجام اين كاروان فكري به اينجا ختم شد كه ادله اي را براي اثبات وجود خدا فرض نموده و در آثار خود گفتاري را بدان اختصاص دهند.
اين طيفِ عظيمِ فكري، در فرهنگ قرآن همان طائف شيطاني اند كه در برخي از فلات مغرب زمين به راه افتاد و به واسطه بنگاه هاي بزرگ تبليغاتي تبليغ و ترويج گرديد كه بر اثر آن انسان غربي در درياي موّاج و متلاطم حيرت و سرگرداني غرق شده و به همه حقايق هستي حتي به خالق خويش با ديده شك و ترديد مينگرند و به گفته يكي از انديشمندان مشهور غربي، بشر امروز در غرب بيش از پيش محكوم به زندگي در افسون و اساطير علمي، اجتماعي و سياسي جديد شده است.همين افسونگري موجب شد برخي بپندارند كه انسانها در فرهنگ و تمدنهاي مختلف، از مفهوم خدا فهمي ثابت ندارند و خداي ابراهيم، موسي، عيسي و محمدصلي الله عليه و آله و سلم متفاوت است!
هستي شناسي در انديشه اسلامي
صاحبان فكر و انديشه در ميان مسلمانان از زمان ظهور اسلام تا امروز، بنا به توصيه و تأكيد پيشوايان و رهبران خويش همواره در بحث هستيشناسي و معرفت به حقيقت عالَم كنجكاو بودهاند و چون از سرچشمه وحي سيراب ميشدند، هرگز به ماوراي عالم ماده با ديده ترديد نگاه نميكردند. آيات و رواياتِ فراواني استفاده و بهرهمندي از تفكر و تعقل را براي مسلمانان، فرهنگ قرار داده و اساس دينداري را اعتقاد صحيح به مبدأ هستي ميداند.
تكرار بالغ بر سيصد بار واژه تفكر و تعقل و مشتقات ايندو از يك سو، و ارائه مطالب فراواني در قالب اَشكالِ منطقي و استدلالهاي عميق عقلي بدون كاربردِ كلمه تفكر، تعقل و مانند آن از سوي ديگر، نشانه اهتمام اسلام به مبادي يقين و مباني علمِ قطعي است.
شايد يكي از امتيازات قرآن بر ساير كتابهاي آسماني همين نكته باشد، چنان كه استاد علامه طباطبايي(قدسسرّه) ميفرمايد: «هيچ كتاب آسماني مثل قرآن، علم و معرفت برهاني را در اين باره مطرح نكرده است». قرآن كريم خداشناسي را از راههاي مختلف به توده مردم تعليم ميدهد و بيشتر از همه افكارشان را به انديشيدن در آفرينش وا ميدارد، و به آنان توجه ميدهد اين جهان پهناور هستي كه سراسر اجزاي آن از استحكام و اتصال خاصي برخوردار است، حكايت از وجود آفريدگاري دارد كه نميتوان آن را انكار كرد.[2] قرآن كريم با صراحت ميگويد: (اَفِي الله شك فاطر السموات و الأرض) يا ميفرمايد: از تمام جهاتِ جهانِ هستي، وجه الهي هويداست: (فأينما تولّوا فَثَمَّ وجه الله).
در تعاليم اهل بيت(عليهمالسلام) نيز دقيقاً به همين مطلب تأكيد شده است؛ امير بيان علي(عليهالسلام) ميفرمايد: «أوّل الدين معرفته».در راستاي روش قرآن و شيوه اهل بيت(عليهمالسلام) عالمان دين، به ويژه علماي شيعه از راههاي مختلف كوشيدند تا مبدأ هستي را به آدميان بشناسانند، و چون در اين راه از همه ابزارهاي معرفتي، همانند حس و تجربه، برهان عقلي، شهود قلبي و اشراق باطني، فطرت و وحي بهره گرفتند، موفقيتهاي بسياري را به دست آوردند.
متكلّمان و حكماي بزرگ اسلامي چون شيخ مفيد، سيد مرتضي، خواجه نصير طوسي، بوعلي سينا، شيخ اشراق، شيخ بهايي، ميرداماد، ميرفندرسكي، امام خميني، علامه طباطبايي و بسياري از علماي بزرگ اسلامي در اين باره به طور شفاف سخن گفته اند.
اين رمز مكتب الهي در مقابل مكتب الحادي است، چنان كه ديدگاه پيروان اين مكتب و مسلك درباره نظام هستي منحصر و محدود به ماده و مادي نيست، بلكه ايشان معتقدند كه هستي بر دو قسم است؛ مادي و مجرد. بر خلاف انديشوران مادي كه هستي را در قلمرو ماده محدود ميدانند.
اساس انديشه الهي بر اين است كه مجموع پديدهها در نظام هستي در يك عنصر محوري به چهار قسم تقسيم ميشوند:
الف. پديده مادي: يك دسته از موجودات، جزء پديدههاي طبيعي بوده و داراي حجم و وزن هستند، مانند همه موجودات مادي.
ب. موجود مستكفي: موجوداتيكه هر چند مادهندارند، ولي از لوازم مادي مانند شكل برخوردارند؛نظير آنچه انسان در عالمِ رؤيا ميبيند.موجودهاي غير مادي كه داراي شكل و كيفيت هستند، در جهان هستي وجود دارند و اصطلاحاً آنها را موجودمثالي مينامند كه مقدار دارند، نه ماده و نيز قابلتقسيم و توزينو تجزيه نيستند.
ج. موجود تام: به دستهاي از موجودات اطلاق ميشود كه مجرد عقلياند؛ مانند فرشتگان و حاملان عرش، لوح، قلم و كرسي كه از قسم دوم برتر هستند.
د. موجود فوق تمام: وجودي كه فوق همه آنهاست و آفريدگار و خالق آنها؛ اصطلاحاً اين وجود را موجود فوق تمام گويند، زيرا اين قسم خاص از موجود، نه تنها تمام كمالها را به طور نامحدود داراست، بلكه نياز همه موجودها را برطرف كرده و كمال آنها را تأمين ميكند.
بر اساس اين دو مكتب الهي و الحادي در بحث مبدأشناسي و هستي شناسي، موجود يا منحصر در عالم ماده است يا نه؛ اگر منحصر به عالم ماده نباشد، بر چهار قسم پيش گفته تقسيم ميشود. نسبت اين بحث با مسئله حق، حكم، تكليف و ساير مسائل حقوقي و انساني اين است كه اگر قائل به وجودي فوقِ تمام باشيم، بايد بپذيريم كه تنها همان وجود نامتناهي تعيين كننده حقوق و احكام و تكاليف است، زيرا او منشأ هستي است و كل نظام تكوين و تشريع تحت تدبير و ربوبيت او قرار دارد، انسان خود را در مقابل دستورها و تعاليم او مسئول ميداند، نه در قبال ديگران؛ تشريع و تقنين حق، حكم و تكليف به عهده وجود فوق تمام است، نه ديگران؛ امّا اگر هستي را در ماده و امور مادي محدود بدانيم، بايد همه حركات و رفتارها و اعمال خويش را با امور طبيعي و مادي مرتبط ساخته و چيزي را از قلمرو طبيعت خارج نسازيم.
بر اساس تعاليم قرآن، عدم پذيرش مبدأ الهي و دوري از مكتب او و ترك حقوق ديني ملازم با پذيرش و قبول مبدأ مادي و عمل به دستورهاي هواي نفساني است؛ چنان كه قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: (و يعبدون من دون الله ما لا يضرّهم و لاينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبّئون الله بما لا يَعلم في السموات و لا في الارض سبحانه و تعالي عما يشركون).
قرآن در خصوص تفكر برخي از انديشمندان مسيحي ميفرمايد: (لقد كفر الّذين قالوا اِنَّ الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيحُ يا بني اسرائيل اعبدوا الله ربّي و ربكم انّه مَن يشرك بالله فقد حَرَّمَ اللهُ عليه الجنةَ و مَأويه النار و ما للظالمين من أنصار).
هر چند نميتوان اصل تفكر و انديشه بشري را به زمان يا مكان خاص محدود كرد ولي گاهي پيدايش انديشهاي ميتواند مدتها آثار خود را در افكار ديگران باقي بگذارد. نوع نگرش غرب در تمسك به طبيعت به عنوان مبدأ هستي، اگر از روي غفلت باشد، نميتوان آن را تفكر الحادي ناميد و اگر همراه با توجه و آگاهي باشد، مانند تفكر سكولاريزم، در واقع همان بينش و عقيده الحادي است؛ يعني انديشه سكولار از حلقات افكار مشركان گذشته است كه آنان خدا را به عنوان موجودي واجب، خالق مجموع جهانِ امكان، رب الارباب معتقد بودند؛ ليكن راجع به ربهاي جزئي اختلاف داشتند و ميگفتند: پروردگار و اداره كننده دريا، صحرا، انسان، صلح و جنگ، فرشتگان هستند و تدبير امور آفريدهها به عهده آنهاست. دخالت ندادن خداوند در برخي از امور طبيعي يا امور انساني همان شرك در ربوبيت است كه قِدمت و سابقه آن به جاهليت قبل از اسلام برميگردد و رشحاتي از آن در جاهليت قرن بيستم مشاهده ميشود.
حاصل آنكه در تفكر ديني ميان خداوند كه خالق است و جامعه انساني كه مخلوق است حقوقي وجود دارد كه بندگان خود را ملزم به اداي آن ميدانند. در صورت اداي چنين حقّي، خداوند بر خود لازم كرده است حق بندگانش را ادا كند. امام سجّاد(عليهالسلام) در اينباره مي فرمايد: «فَأمّا حقُ الله الأكبر عليك فَاَنْ تعبده لا تشرك به شيئاً فإذا فعلتَ بالإخلاص جعل لك علي نفسه اَن يكفيك اَمْرَ الدنيا و الاخرةِ»؛ امّا حق خداي بزرگ بر تو آن است كه او را بندگي كرده، چيزي را شريك او قرار ندهي، هرگاه اين حق خداوندي را با اخلاص عمل نمودي، خداي بزرگ بر خود واجب كرده كه امور دنيا و آخرت تو را كفايت كند.
حق و تكليف در اسلام ص73
اعتقاد به اصل «نصب امام»
براساس اعتقاد شيعيان، معرفي امام معصوم تنها از سوي خداوند متعال امكان تحقق دارد؛ زيرا فقط اوست كه به صلاحيت و شايستگي هاي ظاهري و باطني اشخاص جهت مديريت اين منصب آگاه است و مي تواند اشخاصي را برگزيند كه بر قله هاي كمالات انساني قرار دارند و البته اعلام عمومي نام اين اشخاص را بر عهده ي رسول امين اش گذاشته است تا مردم را نسبت به امامان بعد از خود آگاه سازد و حتي اصل، نسب، ويژگي ها و تعدادشان را نيز توضيح دهد.
دليل اين اعتقاد را در روايت سعد بن عبدالله جست و جو مي كنيم. وي وقتي به محضر امام زمان (عج) مشرف شد پرسيد:
اخبرني يا مولاي عن العلة التي تمنع القوم من اختيار الامام لأنفسهم؛ مولاي من، مرا از علت اين كه قوم (مردم) از برگزيدن امام براي خود منع شده اند، آگاه كنيد.
امام فرمود: [منظورت] امام مصلح و اصلاحگر است يا امام مفسد؟
سعد پاسخ داد: امام اصلاحگر.
امام فرمود: آيا امكان دارد مردم در انتخاب اشتباه كنند يا نه؟
سعد گفت: بله، امكان چنين اشتباهي هست.
امام فرمود: علت اين كه مردم نمي توانند براي خود امام انتخاب كنند، همين است… .
احتجاج طبرسي، ج 2، ص 268
دين و حق انسان
در اينكه براي بشر حقوقي مطرح است ترديدي نيست؛ امّا سخن اين است كه نگرش دين به اين حقوق چگونه است؟ آيا دين حقوق انسان را به رسميت ميشناسد؟ مجازاتهاي دنيوي و اخروي انسان با حقوق او چگونه قابل جمع است؟ مكلف بودن انسان در دين با دارا بودن حقوق انساني چگونه پيوند ميخورد؟ و….
دين مجموعه اي از قوانين است، دين آفرين همان انسان و جهان آفرين است و انسان آفرين به حقيقت و جايگاه انسان و مصالح و منافع او آگاه است، لذا برنامههايي را براي تأمين حقوق، منافع و مصالح بشر تدوين و در مجموعهاي به نام دين ارائه كرده است تا بشر به حقوق خود دست يابد.
بخش عمده دين كه مجموعهاي از بايدها و نبايدهاست، براي تأمين و حفظ حقوق انساني است؛ بايدها طرق تأمين حقوق و نبايدها نشان دهنده موانع و آفات تأمين حقوق هستند. براي تأمين حقوق فردي و اجتماعي انسان لازم است به بايدهاي ديني گردن نهاد و براي دوري از آفات و خطراتي كه متوجّه حقوق انساني است پرهيز از كارهاي زشت (گردن نهادن به نبايدها) امري لازم و ضروري است.
شخصي از امام باقر(عليهالسلام) سؤال ميكند كه چرا چيزهايي مانند خمر، مردار، خون و گوشت خوك حرام شده اند؟ امام(عليهالسلام) مي فرمايد: حلال و حرام و بايد و نبايد براساس رغبت خداوند به حلالها و نفرت او از حرامها نيست، خداوند بشر را آفريده است و ميداند چه چيزي مايه قوام بدن وي و به مصلحت اوست، لذا آنها را حلال كرده مي داند چه چيزي به زيان اوست، از اينرو آنها را حرام كرده است. پس بايدها و نبايدها (تكاليف) در دين بار زايدي نيست كه بر دوش بشر گذاشته شده باشد تا شخص ثالثي به منافع و سودي برسد، بلكه براي دستيابي خود انسان به حق و برطرف كردن موانع در مسير حق است.
اينكه گاهي گفته ميشود دين بيش از آنكه به حقوق بشر توجه كند، انسان را به تكليف گرا بودن سوق داده و مكلف بار ميآورد و انسانِ ديني بيش از آنكه محِق باشد مكلف است، به نوعِ نگرش و نگاه قائل بر ميگردد؛ گاهي با نگاه سطحي به الفاظ و لغات حق و تكليف به قاموس قرآن و سنت مراجعه ميشود، و گاهي با نگاهي عالمانه و تيزبينانه به آن توجه و در آن تأمل ميكنيم. در صورت اوّل نتيجه همان خواهد شد كه گفتهاند امّا با نگاه دوم به نتيجهاي ميرسيم كه با نتيجه نخست تباين دارد.
نگاه به دين و تكاليف ديني بايد نگاه هدفدار و غايتمند باشد، همانگونه كه انسان از نگاه دين موجودي هدفمند است. اگر با نگاهي هدفدار به دين نگريسته شود، هيچ چيزي جز حقِ محض از آن مشاهده نميشود و با اين ديدگاه است كه همه تكاليف به حقوق بر ميگردند. اگر در طول تاريخ اسلام در ميان انديشمندان، بهويژه متكلّمان اسلامي، شاهد چنين بحثي نيستيم، علت اصلي آن همين است كه به دين و تعاليم و احكام آن نگاه حق مدارانه، حكيمانه و غايت انگارانه مي شد و اين تصور وجود نداشت كه بايدها و نبايدهاي ديني (تكاليف دين) از حقوق متمايزند. اين فكر در ميان متكلمان بزرگ شيعي و حتي برخي متكلمين اشعري وجود داشت.
ابن نوبخت در ياقوت، سيد مرتضي در جمل العلم و العمل، خواجه نصيرطوسي در تجريد الاعتقاد، علامه حلي در شرح تجريد، مرحوم لاهيجي در گوهرمراد و سيد شريف جرجاني در شرح مواقف معتقدند كه تكاليف ديني خالي از غرض نيست وگرنه لازم ميآيد افعال الهي بيهوده و عبث باشد، در حالي كه غرض از ارسال رسل و انزال كتب رساندن انسان به منفعتي عظيم است، زيرا ثواب ابتدايي با تكامل هماهنگ نيست، حتي مكلف كردن آنان كه كفرشان در علم خدا مسلّم است از آن جهت خير است كه آنها را در معرض نفع و ثواب قرار ميدهد.
بنابراين، پرداختن به تكاليف ديني و متعهد بودن به تعهدات ديني سكوي تكامل و تعالي انسان و مقدمهاي براي گشوده شدن افقهاي متعالي براي شخص مكلف و انسان دين مدار است.
سيد شريف جرجاني در پاسخ به منكران تكاليف ديني ميگويد: «غرض از تكليف در دين، فراهم ساختن منافع دنيوي و اخروي براي انسان است».
آنچه اجمالاً بيان شد نگاه غالب انديشمندان اسلامي درباره پيوند دين و رعايت حقوق انسان بود، امّا برخي از بزرگان با افقي عارفانه بدان نگريسته و مكلف شدن انسان در زمان تكليف را به نوعي حضور و تشرّف به بارگاه ذات ربوبي تعبير كردهاند. رضي الدين علي بن طاووس حلّي با توجه به حكمت تكليف، آن را نشأت گرفته از نياز طبيعي انسان دانسته و بزرگداشتي از سوي ذات باري در حق بشري ميداند.
با اين نگاه هيچ يك از تعاليم و احكام دين، تكليف به معناي مشقت نخواهد بود بلكه وصول به حق است و غايت آن تنها رسيدن به ثواب نيست، بلكه نماد استعلاي آدمي است.
سيد بن طاووس چون از اين منظر به دين مينگرد، زمان تكليف خود را جشن گرفته و اين سنت حسنه را بنيان مينهد كه بايد زمان مكلف شدن را جشن گرفت. او همين سنت را براي فرزندش محمّد نيز احيا كرد و كتاب ارزشمند التشريف بتعريف وقت التكليف را براي او نوشت. وي معتقد است كه چون انسان مراتب و مراحل وجودي خود را از ابتدا تا رسيدن به رشد عقلاني مينگرد و اين همه نعمتها و بركات و در رأس آنها هستي خود را ميبيند، ندايي از درون خويش ميشنود كه:
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
با آگاهي به اين نكته به حالت شكر ميافتد و در مييابد كه تكليف ديني، گرامي داشتي الهي در حق اوست. در حقيقت مكلف شدن همان مشرف شدن به معناي باريابي به مقام خليفةاللهي و كسب اجازت براي دريافت پيام الهي است كه در زوال تيرگي تن و وصول به طهارت جان مؤثر است.
پس دين نه صرفاً براي كمال طبيعي انسان، بلكه براي حقيقت وجود آدمي تشريع شده و شالوده آن بر كمال روحي و جسمي او بنا شده است. علامه طباطبايي(قدسسرّه) در بيان هدف ارسال رسل ميفرمايد:
انبيا آمده اند تا به مردم عقايد و اعمالي را بياموزند كه در پرتو آن، سعادت واقعي خويش را تأمين كنند. انسان بايد پايه زندگي خويش را بر روي اعتقادات ديني بنا كند و به وظايفي كه در پيشگاه الهي و جامعه بشري دارد، عمل نمايد تا به كمال خويش دست يابد.
حاصل اينكه دين نه تنها حقوق انساني را به رسميت ميشناسد بلكه، غايت تشريع دين احياي حقوق بشري است و وجود تكاليف شرعي و ملحوظ نمودن عقوبت دنيوي و اخروي براي جهت دهي انسان در مسير حقوقِ طبيعي است. با معرفت و شناخت به اين نكته و رسيدن به اين مقام، نه تنها دستورات ديني براي او كلفت آور و مشقت زا نيست، بلكه بسيار نويدبخش و لذت آفرين است.
در حقيقت احساس مشقت در مقابل تكليف و مباين دانستن آن با حقوق انساني به نوعي تن پروري و هواي نفساني و جهل و خودبيني بر ميگردد، وگرنه نقض در فلسفه آفرينش پيش مي آيد كه انسان آفرين در حالي كه انسان را اشرف كائنات آفريده، با تعاليم خود خواسته باشد حقوق وي را ناديده انگارد.