جلوه گاه ايستادگى
استقبال از اين روز[عاشورا ]، تنها در تاريخ انسانيت، از يك نفر صادر شده است و نه پيش از او سابقه داشته و نه بعد از آن اتفاق مى افتد؛ يك نفر كه از نظر ظاهرى يك تن بود، اما از نظر معنا و بصيرت در معنويت و شخصيت، يك عالم و عالمها و بيش از آسمانها و زمين و بهشت و آنچه در آنهاست بود، و همان مثال حقيقى و اكمل «الصورة الانسانية هى أكبر حجج الله على خلقه، وهى الكتاب الذى كتبه بيده وهى الهيكل الذى بناه بحكمته، وهى مجموع صور العالمين وهى المختصر من العلم فى اللوح المحفوظ» بود، بزرگ مردى كه در اين روز و در اين ميدانِ پر از آنچه در نظر همه وحشتناك، هول انگيز و غير قابل تحمل است، ايستاد.
آن كس كه اصالت و شرف انسان، اوج عظمت خود و ارزش انسان در تمام عوالم خلقت را به همه مخلوقات و ممكنات نشان داد و آياتى مانند «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم»و «فتبارك الله احسن الخالقين»و «انى اعلم ما لاتعلمون» را تفسير نمود، حسين است؛ حسين انسانيت، حسين ملائكه، حسين انبيا، حسين ابراهيم و موسى و مسيح، حسين محمد و على و فاطمه، حسين حسن، حسين اسلام، حسين قرآن، حسين صبر و استقامت، حسين حق و عدالت، و در نهايت حسين خدا و حسين و حسين.
صبحى سهمگين
▪️▪️▪️
السلام عليك يا ابا عبد الله الحسين
صبح روز عاشورا، صبح روز رستاخيز عظيمى است كه بشريت در هولناك ترين مواقف و هراس انگيزترين ايستگاهها قرار گرفت و با حوادثى رو به رو شد كه فرشتگان آسمانى را هم به شگفتى انداخت.
صبحى است سخت رهيب؛ مخاطراتى كه در پى دارد و امتحاناتى كه براى انسان پس از آن پيش مى آيد، چنان شكننده است كه شكست ناپذيرى در برابر شدايد آن، جلوه امر محال و غير ممكن را دارد. اگر آن سختىها بر آسمانها و زمين و كوهها فرود مى آمد، تحمل آن را نداشتند و اگر توان همه افراد بشر را يك نفر داشته باشد باز هم توان غلبه بر شدايد و مصائب اين روز از صاحب آن، عجيب و حيرت انگيز است.
شهادت امام حسین علیه السلام
عالم همه قطره اند و دریاست حسین شاهان همه بندهاند و مولاست حسین
ترسم كه زقاتلش شفاعت بكند از بس كه كرم دارد و آقاست حسین
امام حسین علیه السلام در وداع آخرین خود، امام سجادعلیه السلام را به آغوش گرفت و گردن به گردن او نهاد و گریه سختی كرد و هنگام خداحافظی فرمود: «یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّی السَّلام فَقُلْ لَهُمْ اِنَّ اَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضی شَهیداً فَابْكُوهُ؛ پسرم! به شیعیانم سلام برسان و به آنان بگو كه پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای [مصیبت] او ناله كنید . او به شهادت رسید، پس بر او گریه كنید [و اشك بریزید] . » آنگاه دختران و خواهرانش را صدا زد و فرمود: «یا سُكَینَةُ یا فاطِمَةُ یا زَینَب یاام كُلْثُوم عَلَیكُنَّ مِنّی السَّلام؛ای سكینه،ای فاطمه،ای زینب، ایام كلثوم، از همهتان خدا حافظ؟»
سكینه گفت: بابا آیا واقعاً میخواهی به سوی مرگ بروی؟ امام فرمود: دخترم!
«كَیفَ لایسْتَسْلِمُ . . مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لامُعینَ؛ كسی كه یار و یاوری ندارد چگونه تسلیم مرگ نباشد . » سكینه گفت: پس ما را به حرم جدّمان برگردان! امام علیه السلام فرمود: «هَیهاتَ لَوْ تُركَ الْقَطا لَنام؛ اگر مرغ قطا را رها میكردند در آشیانهاش میخوابید . » با شنیدن این سخن ناله و افغان بانوان حرم بلند شد . سكینه بیش از همه گریه میكرد، امام دخترش را به آغوش كشید و به سینهاش چسبانید و اشكهایش را پاك كرد و فرمود:
سَیطُولُ بَعْدی یا سُكَینَةُ فَاعْلَمی مِنْكَ البُكاءُ اِذِا الْحِمامُ دَهانی
لا تُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِكَ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثْمانی
«سكینه جانم! بدان كه بعد از مرگ من گریه تو طولانی خواهد شد .
دخترم! تا وقتی كه من زندهام و روح در بدن دارم با اشكهایت دلم را مسوزان . »
بعد از آنكه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، سكینه دختر امام حسین علیه السلام كنار پیكر پاك پدر آمد و آنچنان ناراحت بود كه به حالت اغماء افتاد . در آنحال شنید كه امام حسین علیه السلام میفرماید:
شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُم ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُرونی اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبونی
شیعیان من! هر گاه آب گوارائی مینوشید، [عطش] مرا یاد كنید و یا اگر شنیدید كسی غریب یا شهید شده است، در مورد [غربت و مظلومیت و شهادت] من گریه و ندبه كنید . »
در همان حال زینب كبری علیه السلام نیز در گودال قتلگاه در كنار پیكر مقدس برادر درد دل خود را با رسول خداصلی الله علیه وآله و با مادرش فاطمه علیها السلام در میان گذاشت:
چون روی در بقیع به زهرا خطاب كرد وحش زمین و مرغ هوا را كباب كرد
كای مونس شكسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی كس و بی آشنا ببین
تنهای كشتگان همه در خاك و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن تن كه بود پروشش در كنار تو غلطان به خاك معركه كربلا ببین
زینب كبری آرام نشد، نشست و پیكر بی سر برادر را به آغوش كشید و لبها را بر حلقوم بریده امام قرار داد و میبوسید و میگفت: «اَخی لَوْ خُیرْتُ وَ الْمُقامِ عِنْدَكَ لَاخْتَرْتُ الْمُقامَ عِنْدَكَ وَ لَوْ اَنَّ السُّباعَ تَأكُلُ مِنْ لَحْمی یابْنَ اُمّی لَقَدْ كَلَلْتُ عَنِ الْمُدافِعَةِ لِهؤُلاءِ النِّساءِ وَ الْاَطْفالِ وَ هذا مَتْنی قَدْ اُسْوِدَ مِنَ الضَّرْبِ؛
اگر اختیار رفتن و ماندن نزد تو را داشتم، پیش تو میماندم؛ گر چه درندگان صحرا از گوشت تنم میخوردند . ای پسر مادرم، پاسداری كردن این زنان و كودكان برای من خیلی سخت است . در راه دفاع از آنان بدنم از شدت ضربات وارده سیاه شده است . »
به سوی شام و كوفه ات چه ظالمانه میبرند نمیروم ولی مرا، به تازیانه میبرند
سر تو را به نوك نی، زدند این ستمگران نمیروم ولی مرا، به این بهانه میبرند
روز عاشورا
و اینك میدانی دوباره، اینك 72 یار و هزاران دشمن كینه توزی كه رحم و مروت را از ازل نیاموخته اند . اینك عاشورا كه هر چه از آن بگوییم كم گفته ایم، از برخوردهای جلادانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه السلام.
سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری میكردند و امام معصومی لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت میداد . . . و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و . . .
تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت
ریخت خون مقدست به زمین آسمان ز اشك آب گرفت
ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت
ناله مصطفی به گوش رسید موج خون ز چشم بوتراب گرفت
شد سیه رنگ آسمان از خشم كه زخونت زمین خضاب گرفت
آن تن پاره پاره را دربر گه سكینه گهی رباب گرفت
شست زینب ز اشك جسمت را بلكه از چشم خود گلاب گرفت
بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده گلو جواب گرفت
هردم از زخم بی حساب تنت خم شد و بوسه بی حساب گرفت (سازگار)
روز نهم
در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامهای كه از عبیدالله داشت از «نخیله» - كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود - با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت كرد .
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و كار را خراب كردی . . . .
شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود كه در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان نپذیرفت .
شمر نزدیك خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام كه مادرشانام البنین علیها السلام بود) را طلبید . آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفتهام . آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!
در این روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر كرد . امام حسین علیه السلام فرمود:ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد كه اینان میگویند: یا حكم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید .
امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر میتوانی آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال میداند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم .
حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشكریان خود پرسید كه چه باید كرد؟ «عمرو بن حجاج» گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و كفار از تو چنین تقاضایی میكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی .
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله میسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت .